
می خواهم برایت بنویسم
اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم ؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در
کویر خشک ،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم ؟
از چه بنویسم ؟
از دلم که شکستی ، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد ؟
ابتدا رام شد ، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از چه بنویسم ؟
از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که تو را خواست ؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم ،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان
انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته
باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه ! نه ! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا
ندید ،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود . عشقم را حلال کردم تا
جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای (( دوست داشتن ((
را درک کنی...
امّا هیهات .... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
بی وفا ااا ...
__________________
ساعت ها را بگو بایستند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست ....
** شاملو**
* * * * ** * * * * * * * ** * * ** * * * * *
:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27